باران تویی ...

باران تویی ...

 

دل شاید تنها عضوی است که آن را نمی توان لمس کرد. بعضی ها آن را قلب معنا کرده اند و برخی دیگر تصور خود از محل تلاقی نگاه ها. گاهی اوقات دلم که نمی دانم کجای این جسم فرسوده جاخوش کرده ، می خواهد که از همه تعلقات خود را برهانم و بروم به یک روستا. روستایی که شاید بتوان در آن از خدمت معنا و ترجمه ای دیگر داشت . نمی دانم ، شاید نگاه ها آنجا صاعقه ای دیگر بر روح و روان زنند. جایی که خالی بودن از ابهام در مکالمات جلوه گر شود و دیگر کسی شبنم را به حساس بودن متهم نسازد. گاهی اوقات دلم تنگ می شود برای لیست حضور و غیاب معلم در دوره تعالی واژگان. انگار برای کسی مهم بود که ما باشیم یا نباشیم. هر روز اسمم را می خواند و آن گاه نگاهی خاطرجمع به چشمانم داشت. و افسوس که هیچ گاه نگاهش را با ذوق معنا نکردیم . اما الان ؟ هنگامه ای پیش رویم در افق ، ذهن و نگاه مرا تسخیر کرده که باید بگویم دلم برای نگاهش تنگ شده است . مهم بود . مهم بود برایش که من باشم در کلاس یا نه. گاهی وقت ها فکر می کنم رفتن از این جهان بی اندازه بی رحم ، چگونه خواهد بود. لیست حضور و غیاب روزمره ای دیگر نیست که کسی فردای رفتنم بفهمد دیگر نیستم . شاید تا روزها و یا حتی ماه ها بعد کسی خبر فقدان تنها مانده ای را نشنود. یادم باشد صاعقه ها از یاد می روند ولی همه همیشه منتظر باران هستند.

دوست دارم سحرگاه امشب عاشقانه بخوانمش ... باران تویی ... به خاک من بزن ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:, ] [ 19:14 ] [ عماد کیان ]
[ ]